حکیم سنایی غزنوی
الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر
در صفت مرگ پیامبران علیهمالسّلام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا بگوید ز انبیا و رسل چون گرفتم به قهر بر سر پُل تا بگوید که شیث و آدم را چون بریدم ز جسمشان دم را تا بگوید ز کشتن هابیل که ستم کرد بر تنش قابیل تا بگوید ز نوش و نوح و لمک مردن زار و رفتن هریک تا بگوید ز هود وز صالح راحت و رنج ناصح و طالح تا بگوید ز حال ابراهیم جور نمرود و آن عذاب الیم حال اسحاق و حال اسماعیل هاجر و ساره و آل اسرائیل قصّهٔ رنج یوسف از اخوان صبر یعقوب و خانهٔ احزان تا بگوید ز مبتلا ایّوب دل و جان در عنا و دا مکروب حال الیاس و یوشع و ذوالکفل یافته هریک از کفایت کفل تا بگوید ز موسی و هارون آل عمران و حوت با ذوالنون تا بگوید ز گرِیهٔ داود ناله و آب چشم و طول سجود تا بگوید ز ملکت پسرش سایه از پرّ مرغ کرد سرش انس و جن مر ورا شده مطواع باد چون مرکبی مطیع و مطاع تا بگوید ز اشمویل و شعیب پاکشان جیب و دامن از همه عیب کالب و دانیال و لوط و خضر شده هریک ز قوم خویش ضجر پند لقمان و سرگذشت یسع دین و دل در ورع بری ز طمع تا بگوید ز لشکر کفّار زکریّا بریده از منشار تا بگوید ز عصمت یحیی تا بگوید ز نالهٔ عیسی تا بگوید ز سیّد سادات که ز ما بر روان او صلوات احمد مرسل آنکه فضل احد کرده بر جمله انبیاش اوحد آفتاب مساجد و خلوات از حق او را صلوة در صلوات شیخ ابوبکر و عمّر و عثمان حیدر آن شیر خالق سبحان تا بگوید ز حال میرحسن وآن همه خصم چیره بر یک تن واندر آن کار پور بوسفیان یک زمان مر ورا نداده امان از زنی خواست استعانت و عون تا شد او هم جلیس با فرعون تا بگوید ز کربلا و حسین آن نبی را چو قلب و همچون عین تا بگوید ز قوم پر شر و شین شده راضی به قتل میرحسین شده در نار قاتل و مقتول رفته با مرتبت به نزد رسول کربلا گشته گورخانه ورا کرده تیر عدو نشانه ورا زان برآوردن هلاک و دمار از نژاد امیّهٔ خونخوار تا بگوید که بهر آتش و آب آب فرعون چون ببردم از آب تا بگوید ز موت و بعث عُزیر از بشر آن رخ آوریده به خیر حال اصحاب کهف و دقیانوس قصّهٔ تبخلوس و شهر فسوس تا بگوید ز عاد و عاد نژاد که به بادش چگونه کردم باد تا بگوید ز زخم ناگاهان بر سرِ رهبران ز گمراهان زان در آوردن رسول از در زان برون کردن فضول از سر زان ببردن عروس نیکو روی ناگهان از کنار زیبا شوی حکیم سنایی غزنوی