حکیم سنایی غزنوی
الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر
حکایت مرد یخ فروش التمثّل فی دارالغرور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مثلت هست در سرای غرور مثل یخ فروش نیشابور در تموز آن یخک نهاده به پیش کس خریدار نی و او درویش هرچه زر داشت او به یخ درباخت آفتاب تموز یخ بگداخت یخ گدازان شده ز گرمی و مرد با دلی دردناک و با دمِ سرد زانکه عمر گذشته باقی داشت آفتاب تموزش نگذاشت این همی گفت و اشک می بارید که بسی مان نماند و کس نخرید قیمت روزگار آسانی به سرِ روزگار اگر دانی چیست عقل اوّل این جهان دیدن پس به حسبت برین جهان ریدن برگ دنیا خرد نبپسندد مرگ بر برگ این جهان خندد چون نترسی تو از اجل خُردی آن ز غفلت شمر نه از مردی تو نه ای بر اجل دلیر هنوز گور گور است و شیر شیر هنوز حکیم سنایی غزنوی