مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۸۲: بغداد همانست که دیدی و شنیدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بغداد همانست که دیدی و شنیدی رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟! زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی الله مراد لی والله مریدی فرقت علی الله عتیقی و جدیدی من فرش شدم زیر قدمهای قضاهاش خود را نکشد فرش ز پاکی و پلیدی لا خیر ولا میر، سوی الله تعالی فالغیبة عنه نفسا غیر سدید از راحت و دردش نکشم خویش، و ندزدم قفلی دهدم حکم حق، و گاه کلیدی لا ارفع عنه بصری طرفة عین لا امنع عن رب ظریقی و تلیدی مرا هو العین و بالعین تطری روحی، و عمادی، و عتادی، و عتیدی رو خویش درانداز چو گوی، ارچه زنندت شه را تو به میدان نه که بازیچهٔ عیدی؟! این خلق چو چوگان و، زننده ملک و بس فاعل همه او دان، به قریبی و بعیدی از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی تو روشنی چشم حسینی، نه یزیدی صالحت و بایعت مع العشق علی ان یاتینی محیاه نصیری و شهیدی لا اقسم بالوعد و بالصادق فیه ان قد ملاء العشق مرادی بمریدی هرجای که خشکیست درین بحر در آرید تا تر شود و تازه و غرقاب مجیدی الغصة والصحو جزاء لشحیح والقهوة والسکر وفاق لسعید العزةلله تعالی، فتعالوا فالعز من الله نثار لعبید یا خامد یا جامد یا منکر سکری یا قایم فی الصورة، یا شر حسیدی ارواح درین گلشن چون سرو روانند تو همچو بنفشه به جوانی چه خمیدی؟! لا حول ولا قوة الا بملیک یجعلک ملیکا وسنا کل ولید ای آهوی خوش ناف بران ناف عبر، باف کز سوسن و از سنبل آن پار چریدی مولانا بلخی