مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۲۴: چو عشقش برآرد سر از بیقراری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو عشقش برآرد سر از بی قراری تو را کی گذارد که سر را بخاری کجا کار ماند تو را در دو عالم چو از عشق خوردی یکی جام کاری من از زخم عشقش چو چنگی شدستم تهی نیست در من به جز بانگ و زاری ز چنگی تو ای چنگ تا چند نالی نه کت می نوازد نه اندر کناری تو خواهی که پوشی بدین ناله خود را تو حیلت رها کن تو داری تو داری گر آن گل نچیدی چه بویست این بو گر آن می نخوردی چرا در خماری گلستان جان ها به روی تو خندد که مر باغ جان را دو صد نوبهاری خیالت چو جامست و عشق تو چون می زهی می زهی می زهی خوشگواری تو ای شمس تبریز در شرح نایی بجز آن که یا رب چه یاری چه یاری مولانا بلخی