مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۱۷: پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی درآ در خرابی چو تو آفتابی چه گویی دلم را که از من نترسی ز دریا نترسد چنین مرغ آبی منم دل سپرده برانداز پرده که عمریست ای جان که اندر حجابی چو پرده برانداخت گفتم دلا هی به بیداریست این عجب یا به خوابی بگفتم زمانی چنین باش پیدا بگفتا که شاید ولی برنتابی دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش مرا گفت بشنو گر اهل خطابی که گر او نه آبست باغ از چه خندد وگر آتشی نیست چون دل کبابی از این جنس باران و برقش جهان شد در اسرار عشقش چو ابر سحابی بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی مثال صراحی پر از خون نابی دلا چند باشی تو سرمست گفتن چو در عین آبی چه مست سرابی بر این و بر آن تو منه این بهانه تو خود را برون کن که خود را عذابی من و ماست کهگل سر خم گرفته تو بردار کهگل که خم شرابی دلا خون نخسپد و دانم که تو دل تو آن سیل خونی که دریا بیابی بهانه ست این ها بیا شمس تبریز که مفتاح عرشی و فتاح بابی مولانا بلخی