مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۱۶: دلا گر مرا تو ببینی ندانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلا گر مرا تو ببینی ندانی به جان آتشینم به رخ زعفرانی دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم که جان را تو جانی ز خون بر رخ من بدیدی نشان ها کنون رفت کارم گذشت از نشانی تو شاه عظیمی که در دل مقیمی تو آب حیاتی که در تن روانی تو آن نازنینی که در غیب بینی نگفتند هرگز تو را لن ترانی چه می نوش کردی چه روپوش کردی تو روپوش می کن که پنهان نمانی چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ برانی برانی بخوانی بخوانی تو آن پهلوانی که چون اسب رانی ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی تو آن صدر و بدری که در بر و بحری هم الیاس و خضری و هم جان جانی کسی بی تو زنده زهی تلخ مردن چو پیش تو میرد زهی زندگانی ایا همنشینا جز این چشم بینا دو صد چشم دیگر تو داری نهانی اگر مرد دینی بسی نقش بینی مکن سجده آن را که تو جان آنی گره را تو بگشا ایا شمس تبریز گره از گمانست و تو صد عیانی مولانا بلخی