مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۸۸: حرام گشت از این پس فغان و غمخواری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حرام گشت از این پس فغان و غمخواری بهشت گشت جهان زانک تو جهان داری مثال ده که نروید ز سینه خار غمی مثال ده که کند ابر غم گهرباری مثال ده که نیاید ز صبح غمازی مثال ده که نگردد جهان به شب تاری مثال ده که نریزد گلی ز شاخ درخت مثال ده که کند توبه خار از خاری مثال ده که رهد حرص از گداچشمی مثال ده که طمع وارهد ز طراری مثال گر ندهی حسن بی مثال تو بس که مستی دل و جانست و خصم هشیاری چو شب به خلوت معراج تو مشرف شد به آفتاب نظر می کند به صد خواری ز رشک نیشکرت نی هزار ناله کند ز چنگ هجر تو گیرند چنگ ها زاری ز تف عشق تو سوزی است در دل آتش هم از هوای تو دارد هوا سبکساری برای خدمت تو آب در سجود رود ز درد توست بر این خاک رنگ بیماری ز عشق تابش خورشید تو به وقت طلوع بلند کرد سر آن کوه نی ز جباری که تا نخست برو تابد آن تف خورشید نخست او کند آن نور را خریداری تنا ز کوه بیاموز سر به بالا دار که کان عشق خدایی نه کم ز کهساری مکن به زیر و به بالا به لامکان کن سر که هست شش جهت آن جا تو را نگوساری به دل نگر که دل تو برون شش جهت است که دل تو را برهاند از این جگرخواری روانه باش به اسرار و می تماشا کن ز آسمان بپذیر این لطیف رفتاری چو غوره از ترشی رو به سوی انگوری چو نی برو ز نیی جانب شکرباری حلاوت شکر او گلوی من بگرفت بماندم از رخ خوبش ز خوب گفتاری بگو به عشق که ای عشق خوش گلوگیری گه جفا و وفا خوب و خوب کرداری گلو چو سخت بگیری سبک برآید جان درآیدم ز تو جان چون گلوم افشاری گلوی خود به رسن زان سپرد خوش منصور دلا چو بوی بری صد گلو تو بسپاری ز کودکی تو به پیری روانه ای و دوان ولیکن آن حرکت نیست فاش و اظهاری مولانا بلخی