مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۷۸: ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز آب تشنه گرفته ست خشم می بینی گرسنه آمد و با نان همی کند بینی ز آفتاب گرفته ست خشم گازر نیز زهی حماقت و ادبیر و جهل و گر کینی تو را که معدن زر پیش خود همی خواند نمی روی و قراضه ز خاک می چینی قراضه هاست ز حسن ازل در این خوبان در آب و گل به چه آمد پی خوش آیینی چو کان حسن بچیند قراضه ها ز بتان به آب و گل بنماید که آن نه ای اینی تو جهد کن که سراسر همه قراضه شوی روی به معدن خود زانک جمله زرینی به شهد جذبه من آب جفا بیامیزم که شهد صرف گلو گیردت ز شیرینی کشیدمت نه دعاها کشند آمین را کشانه شو سوی من گر چه لنگ تخمینی به سوی بحر رو ای ماهی و مکش خود را تو با سعادت و اقبال خود چه در کینی اگر تو می نروی آن کرم تو را بکشد چنین کند کرم و رحمت سلاطینی وگر درشت کشد مر تو را مترسان دل که یوسفست کشنده تو ابن یامینی به تهمت و به درشتی و دزدیش بکشید که صاع زر تو ببردی به بد تو تعیینی چو خلوت آمد گفتش که من قرین توام تو لایقی بر من من دعا تو آمینی در آن مکان که مکان نیست قصرها داری در این مکان فنا چون حریص تمکینی هزار بارت گفتم خمش کن و تن زن تو از لجاج کنون احمدی و پارینی فداح روح حیاتی فانت تحیینی و انت تخلص دیباجتی من الطین و انت تلبس روحی مکرما حللا بها اعیش و تکفیننی لتکفینی ایا مفجر عین تقر عینینی سقاها سکراتی و شربها دینی مولانا بلخی