مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۶۳: به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی کلید حاجت خلقان بدان شده ست دعا که جان جان دعایی و نور آمینی دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند مکن تو بینی و ناموس تا جهان بینی در آن الست و بلی جان بی بدن بودی تو را نمود که آنی چه در غم اینی تو را یکی پر و بالیست آسمان پیما چه در پی خر و اسپی چه در غم زینی بگو بگو تو چه جستی که آنت پیش نرفت بیا بیا که تو سلطان این سلاطینی تو تاج شاه جهان را عزیزتر گهری عروس جان نهان را هزار کابینی چه چنگ درزده ای در جهان و قانونش که از ورای فلک زهره قوانینی به روز جلوه ملایک تو را سجود کنند بنشنوند ز ابلیسیان که تو طینی میان ببستی و کردی به صدق خدمت دین کنند خدمت تو بعد از این که تو دینی ستاره وار به انگشت ها نمودندت چو آفتاب کنون نامشار تعیینی اگر چه درخور نازی نیاز را مگذار برای رشک ز ویسه خوشست رامینی خمش به سوره کنون اقرا بسی عمل کردی ز قشر حرف گذر کن کنون که والتینی مولانا بلخی