مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۵۸: ز بامداد درآورد دلبرم جامی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز بامداد درآورد دلبرم جامی به ناشتاب چشانید خام را خامی نه باده اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی به باد باده مرا داد همچو که بر باد به آب گرم مرا کرد یار اکرامی بسی نمودم سالوس و او مرا می گفت مکن مکن که کم افتد چنین به ایامی طریق ناز گرفتم که نی برو امروز ستیزه کرد و مرا داد چند دشنامی چنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نی کی گوید این نه مگر جاهلی و یا عامی هزار می نکند آنچ کرد دشنامش خراب گشتم نی ننگ ماند و نی نامی چگونه مست نگردی ز لطف آن شاهی که او خراب کند عالمی به پیغامی دلی بیابد تا این سخن تمام کنم خراب کرد دلم را چنان دلارامی سری نهادم بر پای او چو مستان من پدید شد سر مست مرا سرانجامی سر مرا به بر اندرگرفت و خوش بنواخت غریب دلبریی و بدیع انعامی وانگه از سر دقت به حاضران می گفت نه درخورست چنین مرغ با چنین دامی به باغ بلبل مستم صفیر من بشنو مباش در قفسی و کناره بامی فروکشیدم و باقی غزل نخواهم گفت مگر بیابم چون خویش دوزخ آشامی مولانا بلخی