مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۵۵: بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری به غیر خدمت ما که مشارق شادیست ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری هزار صورت جنبان به خواب می بینی چو خواب رفت نبینی ز خلق دیاری ببند چشم خر و برگشای چشم خرد که نفس همچو خر افتاد و حرص افساری ز باغ عشق طلب کن عقیده شیرین که طبع سرکه فروشست و غوره افشاری بیا به جانب دارالشفای خالق خویش کز آن طبیب ندارد گریز بیماری جهان مثال تن بی سرست بی آن شاه بپیچ گرد چنان سر مثال دستاری اگر سیاه نه ای آینه مده از دست که روح آینه توست و جسم زنگاری کجاست تاجر مسعود مشتری طالع که گرمدار منش باشم و خریداری بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم چو لعل می خری از کان من بخر باری به پای جانب آن کس برو که پایت داد بدو نگر به دو دیده که داد دیداری دو کف به شادی او زن که کف ز بحر ویست که نیست شادی او را غمی و تیماری تو بی ز گوش شنو بی زبان بگو با او که نیست گفت زبان بی خلاف و آزاری مولانا بلخی