مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۴۹: ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی درون غمزه مستش هزار بوالعجبی هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون چو مست و خرابم صلای بی ادبی مسبب سبب این جا در سبب بربست تو آن ببین که سبب می کشد ز بی سببی پریر رفتم سرمست بر سر کویش به خشم گفت چه گم کرده ای چه می طلبی شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب اتیت اطلب فی حیکم مقام ابی جواب داد کجا خفته ای چه می جویی به پیش عقل محمد پلاس بولهبی ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم به ذات پاک خدا و به جان پاک نبی چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا و کیف یصرع صقر بصوله الخرب روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد کما یسیل میاه السقا من القرب چه چاره دارم غماز من هم از خانه ست رخم چو سکه زر آب دیده ام سحبی دریغ دلبر جان را به مال میل بدی و یا فریفته گشتی به سیدی چلبی و یا به حیله و مکری ز ره درافتادی و یا که مست شدی او ز باده عنبی دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی چه می کند سر و گوش مرا به شهد لبی غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت شراب وصل بتابد ز شیشه ای حلبی از آن شراب پرستم که یار می بخشست رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذهبی برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی خمش که مفخر آفاق شمس تبریزی بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی مولانا بلخی