مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۴۲: چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری مکش تو دامن خود را که شرط نیست بیاری نه بند گردد بندی نه دل پذیرد پندی چو تنگ شکرقندی توام درون کناری طراوت سمنی تو چه رونق چمنی تو مگر تو عین منی تو مگر تو آینه واری چه نور پنج و ششی تو که آفت حبشی تو چو خوان عشق کشی تو ز سنگ آب برآری چه کیمیای زری تو چه رونق قمری تو چو دل ز سینه بری تو هزار سینه بیاری ز خلق جمله گسستم که عشق دوست بسستم چو در فنا بنشستم مرا چه کار به زاری بسوخت عشق تو خرمن نه جان بماند نه این تن جوی نیابی تو از من اگر هزار فشاری برون ز دور زمانی مثال گوهر کانی نشسته ایم چو جانی اگر کشی و بداری ز جام شربت شافی شدم به عشق تو لافی بیامدم زر صافی اگر تو کوره ناری کف از بهشت بشوید چو باغ عشق تو گوید کز او جواهر روید اگر چه سنگ بکاری دلی که عشق نوازد در این جهان بنسازد ازانک می نگذارد که یک زمانش بخاری تو شمس خسرو تبریز شراب باقی برریز براق عشق بکن تیز که بس لطیف سواری مولانا بلخی