مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۴۱: اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواری ولیک این همه محنت به گرد باغ چو خاری درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی زبان شکر گزاری سجود شکر بیاری که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل چو جوله ست نداند طریق جنگ و سواری برادر و پدر و مادر تو عشاقند که جمله یک شده اند و سرشته اند ز یاری نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری مکش عنان سخن را به کودنی ملولان تو تشنگان ملک بین به وقت حرف گزاری مولانا بلخی