مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۹۷۶: شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری می بند و می گشا که همین است جادوی می بخش و می ربا که همین است داوری دریا بدیده ایم که در وی گهر بود دریا درون گوهر کی کرد باوری سحر حلال آمد بگشاد پر و بال افسانه گشت بابل و دستان سامری همیان زر نهاده و معیوب می خرد ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری امروز می گزید ز بازار اسپ او اسپان پشت ریش و یدک های لاغری گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری کشتی شکسته باید در آبگیر خضر کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری دنیا چو قنطره ست گذر کن چو پا شکست با پای ناشکسته از این پول نگذری زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس او است فرمان ارجعی را منیوش سرسری مولانا بلخی