مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۹۵۰: ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی ما را چو سایه دیدی از پای درفتاده جانا چو سرو سرکش از سایه سر کشیدی چون سیل در کهستان ما سو به سو دوانه اندر پیت تو خیمه سوی دگر کشیدی تو آن مهی که هر کو آمد به خرمن تو مانند آفتابش در کان زر کشیدی کشتی ز رشک ما را باری چو اشک ما را از چشم خود میفکن چون در نظر کشیدی بر عاشقت ز صد سو از خلق زخم آید از لطف و رحمت خود پیشش سپر کشیدی یک قوم را به حیلت بستی به بند زرین یک قوم را به حجت اندر سفر کشیدی آوه که شد فضولی در خون چند گولی رحمی بکن بر آن کش در شور و شر کشیدی از چشم عاشقانت شب خواب شد رمیده زیرا که بی دلان را وقت سحر کشیدی ای عشق دل نداری تا که دلت بسوزد خود جمله دل تو داری دل را تو برکشیدی بس کن که نقل عیسی از بیخودی و مستی در آخر ستوران در پیش خر کشیدی مولانا بلخی