مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۶۲: هله هشدار که با بیخبران نستیزی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هله هشدار که با بی خبران نستیزی پیش مستان چنان رطل گران نستیزی گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی عجمی وار نگویی تو شهان را که کیید چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی از میان دل و جان تو چو سر برکردند جان به شکرانه نهی تو به میان نستیزی چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی در گمانی ز معاد خود و از مبدا خود شودت عین چو با اهل عیان نستیزی در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی ز زمان و ز مکان بازرهی گر تو ز خود چو زمان برگذری و چو مکان نستیزی مثل چرخ تو در گردش و در کار آیی گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی چون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاه الله الله که تو با شاه جهان نستیزی هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی گر کنی عزم سفر در همدان نستیزی حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی مولانا بلخی