مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۶۱: چند روز است که شطرنج عجب میبازی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چند روز است که شطرنج عجب می بازی دانه بوالعجب و دام عجب می سازی کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی بدگمان باشد عاشق تو از این ها دوری همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی همچو نایم ز لبت می چشم و می نالم کم زنم تا نکند کس طمع انبازی نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت برسد سوی دماغ و بکند غمازی تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی نه هر آواز گواه است خبر می آرد این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی مولانا بلخی