مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۵۸: صنما تو همچو آتش قدح مدام داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صنما تو همچو آتش قدح مدام داری به جواب هر سلامی که کنند جام داری ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد ز خداش وحی آید که هنوز وام داری چو حقت ز غیرت خود ز تو نیز کرد پنهان به درون جان چاکر چه پدید نام داری چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم صنما هزار آتش تو در آن سلام داری ز پی غلامی تو چو بسوخت جان شاهان به کدام روی گویم که چو من غلام داری تو هنوز روح بودی که تمام شد مرادت بجز از برای فتنه به جهان چه کام داری توریز بخت یارت به خدا که راست گویی که میان شیرمردان چو ویی کدام داری تبریز شاد بادا که ز نور و فر آن شه دو هزار بیش چاکر چو یمن چو شام داری نظر خدای خواهم که تو را به من رساند به دعا چه خواهمت من که همه تو رام داری نظر حسود مسکین طرقید از تفکر نرسید در تو هر چند که تو لطف عام داری چه حسود بلک عاشق دو هزار هر نواحی نه خیالشان نمایی نه به کس پیام داری تو خدای شمس دین را به من غلام بخشی چو غلامیی ورا تو به شهان حرام داری لقبت چو می بگویم دل من همی بلرزد تو دلا مترس زیرا که شه کرام داری مولانا بلخی