مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۵۷: چه جمال جان فزایی که میان جان مایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه جمال جان فزایی که میان جان مایی تو به جان چه می نمایی تو چنین شکر چرایی چو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابی تو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چرایی غم عشق تو پیاده شده قلعه ها گشاده به سپاه نور ساده تو چنین شکر چرایی همه زنگ را شکسته شده دست جمله بسته شه چین بس خجسته تو چنین شکر چرایی تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا بجز از تو جان مبینا تو چنین شکر چرایی تو برسته از فزونی ز قیاس ها برونی به دو چشم مست خونی تو چنین شکر چرایی به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد دو جهان به هم برآمد تو چنین شکر چرایی تو در آن دو رخ چه داری که فکندی از عیاری دو هزار بی قراری تو چنین شکر چرایی چو بدان لطیف خنده همه را بکرده بنده ز دم تو مرده زنده تو چنین شکر چرایی چو صفات حسن ایزد عرقت به بحر ریزد دو هزار موج خیزد تو چنین شکر چرایی چو دو زلف توست طوقم ز شراب توست شوقم بنگر که در چه ذوقم تو چنین شکر چرایی ز گلت سمن فنا شد همه مکر و فن فنا شد من و صد چو من فنا شد تو چنین شکر چرایی مولانا بلخی