مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۴۳: هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی نه ز بادها بمیرد نه ز نم کمی پذیرد نه ز روزگار گیرد کهنی و یا قدیدی هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی سفری دراز کردی به مسافران رسیدی تو بگو وگر نگویی به خدا که من بگویم که چرا ستارگان را سوی کهکشان کشیدی سخنی ز نسر طایر طلبیدم از ضمایر که عجب در آن چمن ها که ملک بود پریدی بزد آه سرد و گفتا که بر آن در است قفلی که به جز عنایت شه نکند برو کلیدی چو فغان او شنیدم سوی عشق بنگریدم که چو نیستت سر او دل او چرا خلیدی به جواب گفت عشقم که مکن تو باور او را که درونه گنج دارد تو چه مکر او خریدی چو شنیدم این بگفتم تو عجبتری و یا او که هزار جوحی این جا نکند به جز مریدی هله عشق عاشقان را و مسافران جان را خوش و نوش و شادمان کن که هزار روز عیدی تو چو یوسف جمالی که ز ناز لاابالی به درآمدی و حالی کف عاشقان گزیدی خمش ار چه داد داری طرب و گشاد داری به چنین گشاد گویی که روان بایزیدی مولانا بلخی