مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۴۰: منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی به صف اندرآی تنها که سفندیار وقتی در خیبر است برکن که علی مرتضایی بستان ز دیو خاتم که تویی به جان سلیمان بشکن سپاه اختر که تو آفتاب رایی چو خلیل رو در آتش که تو خالصی و دلخوش چو خضر خور آب حیوان که تو جوهر بقایی بسکل ز بی اصولان مشنو فریب غولان که تو از شریف اصلی که تو از بلند جایی تو به روح بی زوالی ز درونه باجمالی تو از آن ذوالجلالی تو ز پرتو خدایی تو هنوز ناپدیدی ز جمال خود چه دیدی سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی تو چنین نهان دریغی که مهی به زیر میغی بدران تو میغ تن را که مهی و خوش لقایی چو تو لعل کان ندارد چو تو جان جهان ندارد که جهان کاهش است این و تو جان جان فزایی تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی چه خوش است زر خالص چو به آتش اندرآید چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی مگریز ای برادر تو ز شعله های آذر ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد که خلیل زاده ای تو ز قدیم آشنایی تو ز خاک سر برآور که درخت سربلندی تو بپر به قاف قربت که شریفتر همایی ز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداری ز کمین کان برون آ که تو نقد بس روایی شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی بنواز نای دولت که عظیم خوش نوایی مولانا بلخی