مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۳۹: بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی ز فلک ستاره دزدی ز خرد کله ربایی شب من نشان مویت سحرم نشان رویت قمر از فلک درافتد چو نقاب برگشایی صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو به جهان کی دید صیدی که بترسد از رهایی صنما هوای ما کن طلب رضای ما کن که ز بحر و کان شنیدم که تو معدن عطایی همگی وبالم از تو به خدا بنالم از تو بنشان تکبرش را تو خدا به کبریایی ره خواب من چو بستی بمبند راه مستی ز همه جدام کردی مده از خودم جدایی مه و مهر یار ما شد به امید تو خدا شد که زهی امید زفتی که زند در خدایی همه مال و دل بداده سر کیسه برگشاده به امید کیسه تو که خلاصه وفایی همه را دکان شکسته ره خواب و خور ببسته به امید آن نشسته که ز گوشه ای درآیی به امید کس چه باشی که تویی امید عالم تو به گوش می چه باشی که تویی می عطایی به درون توست یوسف چه روی به مصر هرزه تو درآ درون پرده بنگر چه خوش لقایی به درون توست مطرب چه دهی کمر به مطرب نه کم است تن ز نایی نه کم است جان ز نایی مولانا بلخی