مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۳۳: سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری نرسی به باز پران پی سایه اش همی دو به شکارگاه غیب آ بنگر شکار باری به نظاره و تماشا به سواحل آ و دریا بستان ز اوج موجش در شاهوار باری چو شکار گشت باید به کمند شاه اولی چو برهنه گشت باید به چنین قمار باری بکشان تو لنگ لنگان ز بدن به عالم جان بنگر ترنج و ریحان گل و سبزه زار باری هله چنگیان بالا ز برای سیم و کالا به سماع زهره ما بزنید تار باری به میان این ظریفان به سماع این حریفان ره بوسه گر نباشد برسد کنار باری به چنین شراب ارزد ز خمار خسته بودن پی این قرار برگو دل بی قرار باری ز سبو فغان برآمد که ز تف می شکستم هله ای قدح به پیش آ بستان عقار باری پی خسروان شیرین هنر است شور کردن به چنین حیات جان ها دل و جان سپار باری به دکان عشق روزی ز قضا گذار کردم دل من رمید کلی ز دکان و کار باری من از آن درج گذشتم که مرا تو چاره سازی دل و جان به باد دادم تو نگاه دار باری هله بس کنم که شرحش شه خوش بیان بگوید هله مطرب معانی غزلی بیار باری مولانا بلخی