مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۳۰: هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان به دمی چراغشان را ز چه رو نمی نشانی بگذار کاهلی را چو ستاره شب روی کن ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی نه دو قطره آب بودی که سفینه ای و نوحی به میان موج طوفان چپ و راست می دوانی چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی تو اگر روی وگر نی بدود سعادت تو همه کار برگزارد به سکون و مهربانی چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی مولانا بلخی