مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۲۴: مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی همه بی خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت نه عدم بود من و ما که بدادی من و مایی ز من و ماست که جانی بگشاده ست دکانی و اگر نه به چه بازو کشد او قوس خدایی غلطی جان غلطی جان همه خود را بمرنجان نه مسیحی که به افسون به دمی چشم گشایی به سحرگاه و مشارق که شود تیره رخ مه کی بود نیم چراغی که کند نورفزایی چه کشیمش چه کشیمش تو بیا تا که کشیمش که چراغ خلق است این بر آن شمع سمایی مشکی را مشکی را مشکی پرهوسی را چه کشانی چه کشانی به مطارات همایی چو رخ روز ببیند ز بن گوش بمیرد ز چه رفتی ز چه مردی تو چنین سست چرایی زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد عم و خال تو کجا شد و تو ادبار کجایی هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ که منت بازفرستم ز پس مرگ و جدایی پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم هله بازت بخریدم که نه درخورد جفایی ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر که نگویند چو رفتی به عدم بازنیایی کتب الله تعالی کرم الله توالی فتدلی و تجلی بعث العشق دوایی فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن خمش و آب فرورو سمک بحر وفایی مولانا بلخی