مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۱۷: مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی مولانا بلخی