مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۷۸۱: ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ساقیا بر خاک ما چون جرعه ها می ریختی گر نمی جستی جنون ما چرا می ریختی ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب نور رقص انگیز را بر ذره ها می ریختی دست بر لب می نهی یعنی خمش من تن زدم خود بگوید جرعه ها کان بهر ما می ریختی ریختی خون جنید و گفت اخ هل من مزید بایزیدی بردمید از هر کجا می ریختی ز اولین جرعه که بر خاک آمد آدم روح یافت جبرئیلی هست شد چون بر سما می ریختی می گزیدی صادقان را تا چو رحمت مست شد از گزافه بر سزا و ناسزا می ریختی می بدادی جان به نان و نان تو را درخورد نی آب سقا می خریدی بر سقا می ریختی همچو موسی کآتشی بنمودیش وآن نور بود در لباس آتشی نور و ضیا می ریختی روز جمعه کی بود روزی که در جمع توییم جمع کردی آخر آن را که جدا می ریختی درج بد بیگانه ای با آشنا در هر دمم خون آن بیگانه را بر آشنا می ریختی ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش همچو گل در برگ ریزان از حیا می ریختی آمد آن ماهی که چون ابر گران در فرقتش اشک ها چون مشک ها بهر لقا می ریختی دلبرا دل را ببر در آب حیوان غوطه ده آب حیوانی کز آن بر انبیا می ریختی انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص بر مس هستی ایشان کیمیا می ریختی این دعا را با دعای ناکسان مقرون مکن کز برای ردشان آب دعا می ریختی کوشش ما را منه پهلوی کوشش های عام کز بقاشان می کشیدی در فنا می ریختی مولانا بلخی