مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۷۳۵: برجه که بهار زد صلایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برجه که بهار زد صلایی در باغ خرام چون صبایی از شاخ درخت گیر رقصی وز لاله و که شنو صدایی ریحان گوید به سبزه رازی بلبل طلبد ز گل نوایی از باد زند گیاه موجی در بحر هوای آشنایی وز ابر که حامله ست از بحر چون چشم عروس بین بکایی وز گریه ابر و خنده برق در سنبل و سرو ارتقایی فخ شسته به پیش گوش قمری کموزدش او بهانه هایی نرگس گوید به سوسن آخر برگوی تو هجو یا ثنایی ای سوسن صدزبان فروخوان بر مرغ حکایت همایی سوسن گوید خمش که مستم از جام میی گران بهایی سرمستم و بیخودم مبادا بجهد ز دهان من خطایی رو کن به شهی کز او بپوشید اشکوفه بریشمین قبایی می گوید بید سرفشانان رستیم ز دست اژدهایی ای سرو برای شکر این را تو نیز چنین بکوب پایی ای جان و جهان به تو رهیدیم ز اشکنجه جان جان نمایی از وسوسه چنین حریفی وز دغدغه چنین دغایی زان دی که بسی قفا بخوردیم رفت و بنمودمان قفایی ظاهر مشواد او که آمد از شوم ظهور او خفایی خاموش کن و نظاره می کن بی زحمت خوف در رجایی مولانا بلخی