مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۸۵: دگرباره شه ساقی رسیدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دگرباره شه ساقی رسیدی مرا در حلقه مستان کشیدی دگرباره شکستی تو بها را به جامی پرده ها را بردریدی دگربار ای خیال فتنه انگیز چو می بر مغز مستان بردویدی بیا ای آهو از نافت پدید است که از نسرین و نیلوفر چریدی همه صحرا گل است و ارغوان است بدان یک دم که در صحرا دمیدی مکن ای آسمان ناموس کم کن که از سودای ماه من خمیدی بگو ای جان وگر نی من بگویم که از شرم جمالش ناپدیدی بگویم ای بهشت این دم به گوشت که بی او بسته ای و بی کلیدی چو خاتونان مصری ای شفق تو چو دیدی یوسفم را کف بریدی بدیدم دوش کبریتی به دستت یقین کردم که دیکی می پزیدی تو هم ای دل در آن مطبخ که او بود پس دیوار چیزی می شنیدی نه عیدی که دو بار آید به سالی به رغم عید هر روزی تو عیدی خداوندا به قدرت بی نظیری که حسنی لانظیری برتنیدی چنین نوری دهی اشکمبه ای را چنینی را گزافه کی گزیدی بگو ای گل که این لطف از کی داری نه خار خشک بودی می خلیدی تو هم ای چشم جنس خاک بودی بگفتی من چه بینم هم بدیدی تو هم ای پای برجا مانده بودی دوانیدت دواننده دویدی دم عیسی و علمش را عدوی عجب ای خر بدین دعوت رسیدی چو مال این علم ماند مرد ریگت نه تو مانی نه علمی که گزیدی جهان پیر را گفتم جوان شو ببین بخت جوان تا کی قدیدی بیا امید بین که نیک نبود در این امید بی حد ناامیدی بدو پیوندم از گفتن ببرم نبرم زان شهی که تو بریدی مولانا بلخی