ظهیر فاریابی
قصاید و مثنوی ها
شمارهٔ ۵: بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست دست غمت ببست مرا استوار دست در پای محنت تو از آن دست می زنم تا برنگیری از سر من دل افکار دست پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صدهزار دست گربنده در وصال لبت دست یابدی بردی نشاطم از می انده گسار دست من خواهمی که بر تو مرا دست با شدی تدبیر چه چو می ندهد روزگار دست؟ هردم چو گل کنی رخ و گویی مرا به طنز کز جستن تو گشت مرا پر زخار دست در پای غم فکند مرا دست عشق تو زین طنز ها برای دل من بدار دست دل بی قرار گشت مرا در هوای تو تازد بر آن دو سلسله بی قرار دست نتوان زدن به زلف تو را دست تا نزد دل در رکاب دولت صدر کبار دست مخدوم شرق صاحب دنیا ضیاء دین کو راست گاه جود چو ابر بهار دست عبدالرشید آنک کشید آسمان به عجز پیش یمین او زبرای یسار دست آن صدر و سروری که جهان گاه مکرمت در پای او زند زپی افتخار دست گردون که هر شبی به جهان پایمال اوست گفتش که دار بر سر من زینهار دست ای دست برده رای تو از جرم آفتاب وی داده بر زمانه تورا کردگار دست هر کس که بر بساط رفیعت نهاد پای برد از جهان سرکش ناپایدار دست هر بامداد صبح منوّر ز آسمان بوسد رکاب پای تو را شرمسار دست گر بر جدار خواند داعی ثنای تو بیرون جهد چو برگ درخت از جدار دست چون خاطرم به کنه مدیحت نمی رسد طبعم زعجز برد سوی اختصار دست همواره تا گراید بهر دعای خیر در فضل بارگاه تواضع به کار دست دست سخا به جیب کرم بر برای من کامسال بس تهی است مرا همچو پار دست ظهیر فاریابی