مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۴۸: دریغا کز میان ای یار رفتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی بسی زنهار گفتی لابه کردی چه سود از حکم بی زنهار رفتی به هر سو چاره جستی حیله کردی ندیده چاره و ناچار رفتی کنار پرگل و روی چو ماهت چه شد چون در زمین خوار رفتی ز حلقه دوستان و همنشینان میان خاک و مور و مار رفتی چه شد آن نکته ها و آن سخن ها چه شد عقلی که در اسرار رفتی چه شد دستی که دست ما گرفتی چه شد پایی که در گلزار رفتی لطیف و خوب و مردم دار بودی درون خاک مردم خوار رفتی چه اندیشه که می کردی و ناگاه به راه دور و ناهموار رفتی فلک بگریست و مه را رو خراشید در آن ساعت که زار زار رفتی دلم خون شد چه پرسم من چه دانم بگو باری عجب بیدار رفتی چو رفتی صحبت پاکان گزیدی و یا محروم و باانکار رفتی جوابک های شیرینت کجا شد خمش کردی و از گفتار رفتی زهی داغ و زهی حسرت که ناگه سفر کردی مسافروار رفتی کجا رفتی که پیدا نیست گردت زهی پرخون رهی کاین بار رفتی مولانا بلخی