مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۴۴: یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک روز مرا بر لب خود میر نکردی وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم حیران و پریشانم و تعبیر نکردی یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی بگریست بسی از غم تو طفل دو چشمم وز سنگ دلی در دهنش شیر نکردی در کعبه خوبی تو احرام ببستیم بس تلبیه گفتیم و تو تکبیر نکردی بگرفت دلم در غمت ای سرو جوان بخت شد پیر دلم پیروی پیر نکردی با قوس دو ابروی تو یک دل به جهان نیست تا خسته بدان غمزه چون تیر نکردی بس عقل که در آیت حسن تو فروماند وز وی به کرم روزی تفسیر نکردی در بردن جان ها و در آزردن جان ها الحق صنما هیچ تو تقصیر نکردی در کشتنم ای دلبر خون خوار بکردم صد لابه و یک ساعت تأخیر نکردی در آتش عشق تو دلم سوخت به یک بار وز بهر دوا قرص تباشیر نکردی بیمار شدم از غم هجر تو و روزی از بهر من خسته تو تدبیر نکردی خورشید رخت با زحل زلف سیاهت صد بار قران کرد و تو تأثیر نکردی بر خاک درت روی نهادم ز سر عجز وز قصه هجرانم تحریر نکردی خامش شوم و هیچ نگویم پس از این من هر چاکر دیرینه چو توفیر نکردی مولانا بلخی