مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۳۹: برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند و گذشتند ز دم های شماری آن رفت که اقبال بخارید سر ما ای دل سر اقبال از این بار تو خاری گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری اندر حرم کعبه اقبال خرامید از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد نی شورش دل آرد و نی رنج خماری بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری مولانا بلخی