مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۲۸: هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر روز بگه ای شه دلدار درآیی جان را و جهان را شکفانی و فزایی یا رب چه خجسته ست ملاقات جمالت آن لحظه که چون بدر بر این صدر برآیی هر جا که ملاقات دو یار است اثر توست خود ذوق و نمک بخش وصالی و لقایی معنی ندهد وصلت این حرف بدان حرف تا تو ننهی در کلمه فایده زایی ای داده تو دندان و شکرها که بخایند دندان دگر داده پی فایده خایی بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود و آگاه نشد از خرد و دانش نایی این مشک به خود چون رود و آب کشاند تا خواجه سقا نکند جهد سقایی این چرخ که می گردد بی آب نگردد تا سر نبود پای کجا یابد پایی هان ای دل پرسنده که دلدار کجای است تو ای دل جوینده و پرسنده کجایی تیهی ز کجا یابد گلزار و شقایق پیهی ز کجا یابد تمییز ضیایی اصداف حواسی که به شب ماند ز در دور دانند که در هست ز دریای عطایی درهاست در آن بحر در اصداف نگنجد آن سوی برو ای صدف این سوی چه پایی آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید گوید بر ما آی اگر حاجی مایی این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا می گوید العزه و الحسن ردایی هین غرقه عزت شو و فانی ردا شو تا جان دهدت چونک ببیند که فنایی خامش کن و از راه خموشی به عدم رو معدوم چو گشتی همگی حد و ثنایی مولانا بلخی