مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۲۷: عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری سلطان بچه ای آخر تا چند اسیری سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری آن میر اجل نیست اسیر اجل است او جز وزر نیامد همه سودای وزیری گر صورت گرمابه نه ای روح طلب کن تا عاشق نقشی ز کجا روح پذیری در خاک میامیز که تو گوهر پاکی در سرکه میامیز که تو شکر و شیری هر چند از این سوی تو را خلق ندانند آن سوی که سو نیست چه بی مثل و نظیری این عالم مرگ است و در این عالم فانی گر ز آنک نه میری نه بس است این که نمیری در نقش بنی آدم تو شیر خدایی پیداست در این حمله و چالیش و دلیری تا فضل و مقامات و کرامات تو دیدم بیزارم از این فضل و مقامات حریری بی گاه شد این عمر ولیکن چو تو هستی در نور خدایی چه به گاهی و چه دیری اندازه معشوق بود عزت عاشق ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری زیبایی پروانه به اندازه شمع است آخر نه که پروانه این شمع منیری شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید که اصل بصر باشی یا عین بصیری مولانا بلخی