مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۶۲۴: برخیز که جان است و جهان است و جوانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برخیز که جان است و جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی آن حسن که در خواب همی جست زلیخا ای یوسف ایام به صد ره به از آنی برخیز که آویخت ترازوی قیامت برسنج ببین که سبکی یا تو گرانی هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق قانع نشود عاشق بی دل به نشانی هر لحظه ز گردون برسد بانگ که ای گاو ما راه سعادت بنمودیم تو دانی برخیز و بیا دبدبه عمر ابد بین تا بازرهی زود از این عالم فانی او عمر عزیزی است از او چاره نداری او جان جهان آمد و تو نقش جهانی بر صورت سنگین بزند روح پذیرد حیف است کز این روح تو محروم بمانی او کان عقیق آمد و سرمایه کان ها در کان عقیق آی چه دربند دکانی مولانا بلخی