مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۸۲: خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی دل را بربودستی در دل بنشستستی سر سخره سودا شد دل بی سر و بی پا شد زان مه که نمودستی زان راز که گفتستی برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه ای آنک در این سودا بس شب که نخفتستی چون دید که می سوزم گفتا که قلاوزم راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی من پیش توام حاضر گر چه پس دیواری من خویش توام گر چه با جور تو جفتستی ای طالب خوش جمله من راست کنم جمله هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی بیرونش بجستستی در خانه نجستستی این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن دست تو گرفته ست او هر جا که بگشتستی در جستن او با او همره شده و می جو ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی مولانا بلخی