مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۵۹: الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی روان کن کشتی وصلت برای پیر کنعانی یکی کشتی که این دریا ز نور او بگیرد چشم که از شعشاع آن کشتی بگردد بحر نورانی نه زان نوری که آن باشد به جان چاکران لایق از آن نوری که آن باشد جمال و فر سلطانی در آن بحر جلالت ها که آن کشتی همی گردد چو باشد عاشق او حق که باشد روح روحانی چو آن کشتی نماید رخ برآید گرد آن دریا نماند صعبیی دیگر بگردد جمله آسانی چه آسانی که از شادی ز عاشق هر سر مویی در آن دریا به رقص اندرشده غلطان و خندانی نبیند خنده جان را مگر که دیده جان ها نماید خدها در جسم آب و خاک ارکانی ز عریانی نشانی هاست بر درز لباس او ز چشم و گوش و فهم و وهم اگر خواهی تو برهانی تو برهان را چه خواهی کرد که غرق عالم حسی برو می چر چو استوران در این مرعای شهوانی مگر الطاف مخدومی خداوندی شمس دین رباید مر تو را چون باد از وسواس شیطانی کز این جمله اشارت ها هم از کشتی هم از دریا مکن فهمی مگر در حق آن دریای ربانی چو این را فهم کردی تو سجودی بر سوی تبریز که تا او را بیابد جان ز رحمت های یزدانی مولانا بلخی