مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۵۴: اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی وگر ما را همی خواهی چرا تندی نمی خندی کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن کند شادی و پندارد که دل زین بنده برکندی چو رشک ماه و گل گشتی چو در دل ها طمع کشتی نباشد لایق از حسنت که برگردی ز پیوندی خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می بستی مرا مستانه می گفتی که ما را خویش و فرزندی پیاپی باده می دادی به صد لطف و به صد شادی که گیر این جام بی خویشی که باخویشی و هشمندی سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی نه بستان و گلستانی نه کان شکر و قندی خمش باشم بدان شرطی که بدهی می خموشانه من از گولی دهم پندت نه ز آنک قابل پندی مولانا بلخی