مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۳۹: یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی دراندازد به جان عاقلان بی خبر سوزی بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه که او را نیست در پاکی و بیناییش هنبازی بجوشد بار دیگر از جمالش شادی تازه درآید بار دیگر از وصالش در فلک تازی به ناگاهان نماید روی آن پشت و پناه من ببینی عقل ترسان را به پای عشق سربازی همه عاشق شوندش زار هم بی دین و هم بادین همه صادق شوند او را نماند هیچ طنازی شود گوش طبیعت هم ز سر غیب ها واقف شود دیده فروبسته ز خاک پای او بازی شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته شود دروازه عشرت از آن می روی در بازی شود شب های تاریک فراق آن صنم روشن بگوید وصل خوش نکته به گوش هجر یک رازی که رسم و قاعده غم ها ز جان خلق بردارند رسیده عمر ما آخر نهد از عیش آغازی درون بحر بی پایان مرگ و نیستی جان ها بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی نبودستت به جز هم مشک زلفین تو غمازی که از عشقت بسی جان ها چو چوب خشک می سوزد ز غیرت گشته با خلقان یکی بدگو و همازی الا ای آنک یک پرتو از آن رخسار بنمایی خنک گردد همه دل ها نماند حسرت و آزی الا ای کان ربانی شمس الدین تبریزی رخ همچون زرم دارد برای وصل تو گازی مولانا بلخی