مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۲۸: مروت نیست در سرها که اندازند دستاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مروت نیست در سرها که اندازند دستاری کجا گیرد نظام ای جان به صرفه خشک بازاری رها کن گرگ خونی را که رو نارد بدان صیدی رها کن صرفه جویی را که برناید بدین کاری چه باشد زر چه باشد جان چه باشد گوهر و مرجان چو نبود خرج سودایی فدای خوبی یاری ز بخل ار طوق زر دارم مرا غلی بود غلی وگر خلخال زر دارم مرا خاری بود خاری برو ای شاخ بی میوه تهی می گرد چون چرخی شدستی پاسبان زر هلا می پیچ چون ماری تو زر سرخ می گویش که او زرد است و رنجوری تو خواجه شهر می خوانش که او را نیست شلواری چرا از بهر همدردان نبازم سیم چون مردان چرا چون شربت شافی نباشم نوش بیماری نتانم بد کم از چنگی حریف هر دل تنگی غذای گوش ها گشته به هر زخمی و هر تاری نتانم بد کم از باده ز ینبوع طرب زاده صلای عیش می گوید به هر مخمور و خماری کرم آموز تو یارا ز سنگ مرمر و خارا که می جوشد ز هر عرقش عطابخشی و ایثاری چگونه میر و سرهنگی که ننگ صخره و سنگی چگونه شیر حق باشد اسیر نفس سگساری خمش کردم که رب دین نهان ها را کند تعیین نماید شاخ زشتش را وگر چه هست ستاری مولانا بلخی