مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۵۲۴: اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی به تبریز آمدی این دم بیابان را بپیمودی بپر ای دل که پر داری برو آن جا که بیماری نماندی هیچ بیماری گر او رخسار بنمودی چه کردی آن دل مسکین اگر چون تن گران بودی اگر پرش ببخشیدی بر او دلبر ببخشودی دریغا قالبم را هم ز بخشش نیم پر بودی که بر تبریزیان در ره دواسپه او برافزودی مبارک بادشان این ره به توفیق و امان الله به هر شهری و هر جایی به هر دشتی و هر رودی دلم همراه ایشان شد که شبشان پاسبان باشد اگر پیدا بدی پاسش یکی همراه نغنودی بپرید ای شهان آن سو که یابید آنچ قسمت شد نحاسی را ز اکسیری ایازی را ز محمودی روید ای عاشقان حق به اقبال ابد ملحق روان باشید همچون مه به سوی برج مسعودی به برج عاشقان شه میان صادقان ره که از سردان و مردودان شود جوینده مردودی بپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانی گرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودی در احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شه اگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودی برون از نور و دود است او که افروزید این آتش از این آتش خرد نوری از این آذر هوا دودی دلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسی بسوز از عشق نور او درون نار چون عودی نه از اولاد نمرودی که بسته آتش و دودی چو فرزند خلیلی تو مترس از دود نمرودی در آتش باش جان من یکی چندی چو نرم آهن که گر آتش نبودی خود رخ آیینه که زدودی چه آسان می شود مشکل به نور پاک اهل دل چنانک آهن شود مومی ز کف شمع داوودی ز شمس الدین شناس ای دل چو بر تو حل شود مشکل تجلی بهر موسی دان به جودی که رسد جودی مولانا بلخی