مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۶۸: نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی راحت های عشق را نیست چو عشق غایتی شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو جز که ندای ابشروا این است ورا قرائتی هر سحری حلاوتی هر طرفی طراوتی هر قدمی عجایبی هر نفسی عنایتی خوبی جان چو شد ز حد و آن مدد است بر مدد هست برای چشم بد نیک بلا حمایتی پشت فلک ز جست و جو گشته چو عاشقان دوتو ز آنک جمال حسن هو نادره است و آیتی پرتو روی عشق دان آنک به هر سحرگهان شمس کشید نیزه ای صبح فراشت رایتی عشق چو رهنمون کند روح در او سکون کند سر ز فلک برون کند گوید خوش ولایتی ایزد گفت عشق را گر نبدی جمال تو آینه وجود را کی کنمی رعایتی گر چه که میوه آخر است ور چه درخت اول است میوه ز روی مرتبت داشت بر او بدایتی چند بود بیان تو بیش مگو به جان تو هست دل از زبان تو در غم و در نکایتی خلوتیان گریخته نقل سکوت ریخته ز آنک سکوت مست را هست قوی وقایتی گر چه نوای بلبلان هست دوای بی دلان خامش تا دهد تو را عشق جز این جرایتی مولانا بلخی