مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۵۱: دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دریوزه ای دارم ز تو در اقتضای آشتی دی نکته ای فرموده ای جان را برای آشتی جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه کاری نمی بینم دگر الا نوای آشتی جان خشم گیرد با کسی گردد جهانش محبسی جان را فتد یا رب عجب با جسم رای آشتی با غیر اگر خشمین شوی گیری سر خویش و روی سر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی گر دستبوس وصل تو یابد دلم در جست و جو بس بوسه ها که دل دهد بر خاک پای آشتی هر نیکوی که تن کند از لطف داد جان بود من هر سخا که کرده ام بود آن سخای آشتی چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم خواهم که ناگه درغژم خوش در قبای آشتی سلطان و شاهنشه شوم اجری فرست مه شوم نیکولقا آنگه شود کید لقای آشتی ای جان صد باغ و چمن تشریف ده سوی وطن هر چند بدرایی من نگذاشت جای آشتی از نوبهار لم یکن این باد را تلطیف کن تا بی بخار غم شود از تو فضای آشتی آلایش ما چیست خود با بحر جان و جر و مد یا کبر و شیطانی ما با کبریای آشتی خاموش کن ای بی ادب چیزی مگو در زیر لب تا بی ریا باشد طلب اندر دعای آشتی مولانا بلخی