مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۴۸: ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی خوشتر ز مستی ابد بی باده و بی آلتی یک ساعتی تشریف ده جان را چنان تلطیف ده آن ساعتی پاک از کی و تا کی عجایب ساعتی شاهنشه یغماییی کز دولت یغمای تو یاغی به شادی منتظر تا کی کنی تو غارتی جان چون نداند نقش خود یا عالم جان بخش خود پا می نداند کفش خود کان لایق است و بابتی پا را ز کفش دیگری هر لحظه تنگی و شری وز کفش خود شد خوشتری پا را در آن جا راحتی جان نیز داند جفت خود وز غیب داند نیک و بد کز غیب هر جان را بود درخورد هر جان ساحتی جانی که او را هست آن محبوس از آن شد در جهان چون نیست او را این زمان از بهر آن دم طاقتی چون شاه زاده طفل بد پس مخزنش بر قفل بد خلعت نهاده بهر او تا برکشد او قامتی تو قفل دل را باز کن قصد خزینه راز کن در مشکلات دو جهان نبود سؤالت حاجتی خمخانه مردان دل است وز وی چه مستی حاصل است طفلی و پایت در گل است پس صبر کن تا غایتی تا غایتی کز گوشه ای دولت برآرد جوشه ای از دور گردی خاسته تابان شده یک رایتی بنوشته بر رایت که این نقش خداوند شمس دین از مفخر تبریز و چین اندر بصیرت آیتی مولانا بلخی