مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۴۷: یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی این عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستی ور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گل تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل نفس چو سایه سرنگون خورشید سربالاستی ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی گر ضعف و سستی نیستی در دیده خفاش تن بر جای یک خورشید صد خورشید جان افزاستی گر نیک و بد نزد خدا یک سان بدی در ابتلا با جبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستی ور رازدارستی بشر پیدا نکردی خیر و شر هر چه که ناپیداستش بر وی همه پیداستی این حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما چون می نبیند اصل را ای کاشکی اعماستی بنشسته حس نفس خس نزدیک کاسه چون مگس گر کاسه نگزیدی مگس در حین مگس عنقاستی استاره ها چون کاس ها مانند زرین طاس ها آراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستی خاموش باش اندیشه کن کز لامکان آید سخن با گفت کی پردازیی گر چشم تو آن جاستی از شمس تبریزی ببین هر ذره را نور یقین گر ذوق در گفتن بدی هر ذره ای گویاستی مولانا بلخی