مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۴۰۸: چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه ز ذره ذره شنو لا اله الا الله چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار صد آفتاب چو یوسف فروشود در چاه سری ز خاک برآور که کم ز مور نه ای خبر ببر بر موران ز دشت و خرمنگاه از آن به دانه پوسیده مور قانع شد که او ز سنبل سرسبز ما نبود آگاه بگو به مور بهار است و دست و پا داری چرا ز گور نسازی به سوی صحرا راه چه جای مور سلیمان درید جامه شوق مرا مگیر خدا زین مثال های تباه ولی به قد خریدار می برند قبا اگر چه جامه دراز است هست قد کوتاه بیار قد درازی که تا فروبریم قبا که پیش درازیش بسکلد زه ماه خموش کردم از این پس که از خموشی من جدا شود حق و باطل چنانک دانه ز کاه مولانا بلخی