مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۹۳: برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده جویان و پای کوبان از آسمان رسیده ای جان چرا نشستی وقت می است و مستی آخر در این کشاکش کس نیست پاکشیده بهر رضای مستی برجه بکوب دستی دستی قدح پرستی پرراوق گزیده ما را مبین چو مستان هر چه خورم می است آن افیون شود مرا نان مخموری دو دیده نگذاشت آن قیامت تا من کنم ریاضت آن دیده اش ندیده گوشیش ناشنیده او آب زندگانی می داد رایگانی از قطره قطره او فردوس بردمیده از دوست هر چه گفتم بیرون پوست گفتم زان سر چه دارد آن جان گفتار دم بریده با این همه دهانم گر رشک او نبستی صد جای آسمان را تو دیدیی دریده یخدان چه داند ای جان خورشید و تابشش را کی داند آفرین را این جان آفریده با این که می نداند چون جرعه ای ستاند مستی خراب گردد از خویش وارهیده تبریز تو چه دانی اسرار شمس دین را بیرون نجسته ای تو زین چرخه خمیده مولانا بلخی