مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۷۹: بده آن باده جانی که چنانیم همه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بده آن باده جانی که چنانیم همه که می از جام و سر از پای ندانیم همه همه سرسبزتر از سوسن و از شاخ گلیم روح مطلق شده و تابش جانیم همه همه دربند هوااند و هوا بنده ماست که برون رفته از این دور زمانیم همه همچو سرنا بخروشیم به شکر لب یار همه دکان بفروشیم که کانیم همه تاب مشرق تن ما را مثل سایه بخورد که به صورت مثل کون و مکانیم همه زعفران رخ ما از حذر چشم بد است ما حریف چمن و لاله ستانیم همه مصحف آریم و به ساقی همه سوگند خوریم که جز از دست و کفت می نستانیم همه هر کی جان دارد از گلشن جان بوی برد هر کی آن دارد دریافت که آنیم همه دل ما چون دل مرغ است ز اندیشه برون که سبک دل شده زان رطل گرانیم همه ملکان تاج زر از عشق ره ما بدهند که کمربخشتر از بخت جوانیم همه جان ما را به صف اول پیکار طلب ز آنک در پیش روی تیر و سنانیم همه در پس پرده ظلمات بشر ننشینیم ز آنک چون نور سحر پرده درانیم همه شام بودیم ز خورشید جهان صبح شدیم گرگ بودیم کنون شهره شبانیم همه شمس تبریز چو بنمود رخ جان آرای سوی او با دل و جان همچو روانیم همه مولانا بلخی